از پارک یه دقه اومدیم خونه که دوباره برگرده. بدو بدو رفت تو اتاقش و دمکنی کشداری که گم کرده بودم رو آورد زد به سرش و مثل تل موهاش رو برد عقب و گفت:
I’m so hot!🥵
پ.ن: اگر مث من بیشفعالی دارید که نیمهشبا حادتره؛ قطعن سانسِ دوازده نیمهشب را انتخاب ننُمائید.
و کلن پایانی دارک که اساسن میرینه به روانتان و کلی چیزا باهاش براتون تداعی میشه که خیلی زیاد تو این مملکت، ملموسه ... :|
که آفتاب بیاید، نیامد ...
بعد از پنج روز فشرده مهمونی ناهار و شام، پشتسرهم، دیروز خبر دادن چهار نفر مریض شدن و کارشون به سرم و فلان افتاده. حقیقتا ترسیدم و یهو حس کردم گلودرد گرفتم!